نویسنده : علامه مصباح یزدی



 
اخلاق می خواهد کیفیّت تدبیر و تربیت نفس را به ما بیاموزد. این وظیفه و شأن علم اخلاق است که در زمینه های تربیتی ما را راهنمایی کند؛ ولی ادای این وظیفه و اقدام به این راهنمایی تربیتی در علم اخلاق وابسته به آن است که پیش از گام نهادن در محدوده علم اخلاق، روش شده باشد که نفس چیست، چه استعدادها و چه مایه هایی دارد تا در دانش اخلاق – که علمی ارزشی است – بتوان دراین باره بحث کرد که نفس چه باید بشود، چه مراحلی از رشد و کمال را باید بپیماید، چه ملکاتی را باید کسب کند و کدام صفت رذیله است و باید آن را از صفحه نفس زدود، چه کاری خوب است و باید انجام داد و کدام کار زشت است و ترک آن لازم.
راز اصلی ارتباط روان شناسی با علم اخلاق در همین نهفته است و در همین ارتباط است که علم اخلاق یک سلسله اصول موضوعه را پایه کار خود قرار می دهد؛ اصولی که از روان شناسی گرفته می شود و به ویژه وابستگی بخش مربوط به «رابطه انسان با خود» به این اصل بیشتر و ارتباط آن با روان شناسی عمیق تر است.

ابعاد و ویژگی های نفس

ابتدا لازم است ساختمان نفس را در نظر بگیریم و آن را بررسی کنیم تا معلوم شود نفس چه ابعادی دارد که می توان چهره ها و شئون خود نفس تلّقی کرد، سپس به بررسی انگیزه هایی بپردازیم که در واقع از ابعاد نامبرده نفس پدید آمده و به منزله ثمرات پیوند این ابعاد با یکدیگرند.

نفس، هرمی سه بعدی

برای آنکه الگوی ویژه ای از نفس داشته باشیم، از روش تشبیه معقول به محسوسْ کمک گرفته، نفس را به هرمی تشبیه می کنیم که سه سطح جانبی دارد. ممکن است با دقّت بیشتر معلوم شود که نفس ابعاد بیشتری دارد و در این صورت شبیه به هرمی است که ابعاد بیشتری داشته باشد.
حال اگر بپرسید چرا به هرم تشبیه شده و وجه شبه آن دو چیست؟ در پاسخ می گوییم تشبیه به هرم بدین لحاظ است که نقطه رأس هرم نمایان گر وحدت مقام نفس باشد که همه سطوح مفصل و متعدّد به اجمال در آن نقطه به وحدت می رسند؛ چنان که برعکس نیز از نقطه واحد رأس با همین مقام وحدتی که دارد شئون مختلفی پدید می آید یا ظاهر و متجلّی می شود. ابعاد سه گانه نفس به ترتیب عبارت اند از:
1.بُعد آگاهی و شناخت. علم از ابعاد روشن نفس است و می دانیم که نفس با آنکه بیش از یک حقیقت ندارد و یکی بیشتر نیست، در ذات آن، علم نهفته است و علم، عین وجود نفس می باشد.
2.بُعد قدرت. هر یک از ما در نهاد خود این معنا را درک می کنیم که توانایی هایی داریم. توانایی یعنی آن چه مبدأ فعالیت است و فعالیت صرفاً به کارها و تلاش های جسمانی منحصر نمی شود؛ حتی وقتی بدن ما فعالیت نمی کند و نمی توانیم در خارج روی چیزی اثر بگذاریم، باز هم از قدرت بی بهره نیستیم و همان ما را توانمند می سازد و وامی دارد تا در نفس و روان خویش به فعالیّت های درونی و پنهانی بپردازیم؛ مثل آنکه چیزی را درک کنیم، تصور کنیم، تصدیق کنیم یا تصمیمی بگیریم. اراده ای که از نفس برمی خیزد مبدأیی دارد، که سرچشمه کارها و خاستگاه فعالیّت ها و تحرّک نفس و حقیقتی است نهفته در ذات نفس و درون روح.
3.بُعد محبّت. کمترین چیزی که در این مرتبه بر آن تأکید می کنیم «حبّ نفس» است. قطعاً در مرتبه ذات نفس، محبّت به خود و به تعبیری خوددوستی وجود دارد.
البته ما معتقدیم که محبّت موجود در ذات نفس منحصر به خوددوستی یا حبّ ذات نیست؛ بلکه عشق به خدا و پرستش او نیز جزو گرایش های فطری انسان است که ریشه در ذات نفس دارد. چنان که در مورد بُعد اول و نخستین چهره نفس نیز بر این باوریم که علم و آگاهی انسان منحصر در علم به نفس نیست؛ بلکه علم به علّت و آفریدگار و به اصطلاح خداشناسی نیز رویه دیگری از درک فطری و غیر اکتسابی انسان است که در ذات نفس – هرچند به شکل ضعیف – وجود دارد و البته تقویت پذیر است و می تواند تا حدّ یک درک حضوری روشن برسد. چنان که بُعد قدرت در نفس نیز منشأ سیر الی الله می شود و از این رو، می توان گفت قدرت نیز همانند علم و محبّت که هر یک نسبتی با نفس و نسبتی با خدا می داشتند، نسبتی هم با خدا دارد و منشأ سیرالی الله می شود؛ یعنی انسان در نفس خود به طور فطری او را می شناسد و دوست می دارد و می تواند به سوی او سیر و حرکت کند.
بنابراین، علم و قدرت و محبّت در عین این که ابعاد نفس انسان اند، از همان اول به طور فطری – هرچند به شکل ضعیف – جهت نامحدودی را نشان می دهند و ارتباطی با خدای متعال دارند.
سه بعدی که برای نفس نام بردیم در مقام بساطت نفس، یعنی در نقطه رأس هرم عین نفس است؛ ولی وقتی به مقام تفصیل می آید چهره هایی مختلف و جداگانه از یکدیگر تجلّی می یابند که با سه واژه علم، محبّت و قدرت از آن ها یاد می کنیم.
با توجه به روح آموزه های اسلامی و محتوای آیات قرآن کریم، روح انسان حرکتی است به سوی الله تبارک و تعالی. در این زمینه به یک آیه اشاره می کنیم که خداوند در آن می فرماید:
یَا أیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رّبِّکَ کَدْحاً فَمُلَاقِیهِ؛ (1) ای انسان، محققاً تو به سوی پروردگارت سیر و تلاش می کنی، پس او را ملاقات خواهی کرد.
وقتی حرکت نفس را به سوی هدف آن می سنجیم خواهیم دید که از یک سو انجذابی است به سوی خدا، یعنی در واقع هدف است که آن را به طرف خود می کشد، خداست که انسان را به طرف خودش سیر می دهد و از سوی دیگر، حرکت نفس مانند جاذبه میان آهن و آهن رباست. وقتی به آهن می نگریم، می بینیم به طرف آهن ربا سیر می کند و هنگامی که به آهن ربا می نگریم، ملاحظه می کنیم آهن را به طرف خود می کشد و جذب می کند.

پیوند همیشگی ابعاد نفس

اتّصال و پیوند بین علم، قدرت و محبّت در نفس انسان تا به آخر و در همه فروع و شاخه ها و شعبه ها به نحوی وجود دارد؛ هرچند ممکن است که در هر زمینه ای یکی از این سه بُعد تجلّی بیشتری از دو بُعد دیگر داشته باشد.

انگیزه های اصلی نفس

در مقام تفصیل، شاخه هایی از هرم سه بعدیِ نفسْ ظاهر می شود که با سه بعد نفسانی علم، قدرت و محبّت (حبّ نفس) پیوند درونی دارند؛ یعنی این سه بعد در داخل نفس با یکدیگر ارتباط دارند که در مقام تفصیل منشأ ایجاد شاخه های فرعی و تکثیر آن ها می شوند. اما از جهت سخنیّت می توان گفت در اصل و اساس ریشه آن ها حبّ نفس است و آن ها از فروع و شاخه های این بُعد از ابعاد نفسانی به شمار می روند و خود مبدأ افعال گوناگون انسان می شوند و او را به رفتارهای گوناگون وامی دارند.
می توان گفت ابتدا چند گرایش در نفس ایجاد می شوند که در واقع شاخه های اصلی ظهور و فعّالیت های انسان اند و می توان آن ها را غرایز اصلی تلّقی کرد. البته منظور از غرایز در این جا اصطلاحی نیست که در معنای تمایلات مشترک میان انسان و حیوان و مربوط به بدن به کار می رود؛ بلکه غرایز را در این جا درمفهوم عامّ گرایش و تمایل و انگیزه به کار می بریم. سپس دیگر گرایش ها و تمایلات انسان – که از نظر کمّی بسیار و از جهت کیفی پیچیده اند و منشأ رفتارهای گوناگونِ التذادی، مصلحتی، عاطفی، فردی، اجتماعی، مادی و معنوی انسان اند – همگی از این شاخه های اصلی منشعب می شوند و هر یک از آن ها به شکلی به این ریشه ها بازمی گردند، به آن ها بستگی دارند و از آن ها تغذیه می شوند.
به بیان روشن تر، منظور ما از غرایز اصلی سه نوع گرایش است که از نفس سرچشمه می گیرند و همه تلاش های انسان به مدد این سه گرایش و با این سه انگیزه انجام می شود که خود این سه شاخه اصلی نیز مظاهر گوناگون خود دوستی اند.
یکی از این سه شاخه «حبّ بقا» است که منشأ یک سلسله از تلاش های انسان می باشد. این که انسان می خواهد باقی و همیشه زنده باشد، ریشه اش همان حبّ ذات و حرکت ذاتی نفس است که در یک مجرای ویژه جلوه می کند.
دومین شاخه اصلی و غریزه اساسی «حبّ کمال» است؛ یعنی صرف نظر از این که انسان می خواهد باقی بماند و عمر طولانی داشته باشد نیز دوست می دارد در این جریان بقا و گذران عمر روز به روز کامل تر شود و مسیر حرکتش مسیر تکاملی باشد. این کمال مورد علاقه انسان بر دو شعبه تقسیم می شود و در دو شاخه جداگانه از هم روان خواهد شد که در عین جدایی و استقلال از یکدیگر، در واقع دو شاخه فرعی از حبّ کمال اند؛ چون کمالات انسان در دو شاخه اصلی «تکامل عملی» و «تکامل قدرت» شکل می گیرند. بنابراین، «حقیقت جویی» و «قدرت طلبی» دو میل اند، به منزله دو شاخه اصلی میل اساسی تر «کمال خواهی» انسان.
سومین شاخه اصلی و غریزه اساسی انسان «لذّت جویی» و «سعادت طلبی» است انسان افزون بر بقا و کمال، لذت را هم دوست می دارد و می خواهد همیشه شاد باشد و به خوشی زندگی خود را بگذراند.
سه غریزه مذکور در عین آنکه از یک ریشه، یعنی حبّ نفس می رویند، هر یک به منزله اصل و تنه ای است که شاخه ها و فروع فراوان بر آن می روید و تحت تأثیر عوامل مختلف دیگری منشأ فعالیّت های گوناگون می شود.

الف. حبّ بقا و شاخه های آن

«حبّ بقا» که نخستین غریزه از سه غریزه اصلی انسان است، تحت تأثیر عامل دیگری در دو شکل مختلف جلوه می یابد و به دو نوع کاملاً متمایز از فعالیّت های انسانی می انجامد. این عامل «علم و معرفت» است که در افراد درجات متفاوتی دارد و داده ها و معلومات گوناگونی در ذهن انسان فراهم می آورد که منشأ اختلاف و تنوع رفتارهای ظاهری انسان می شود؛ یعنی انسان که بر اساس علم و ادراک خود به تلاش و فعالیّت دست می زند، اگر چنین تشخیص داد و به این نتیجه دست یافت که حقیقت نفس چیزی جز وجود مادّی بدن نیست، زندگی انسان در همین حیات دنیایی خلاصه می شود و پس از مرگ و متلاشی شدن جسم او دیگر هیچ گونه زندگی و هیچ موجودیّتی ندارد، مسلّماً، در این صورت غریزه حبّ بقا جلوه ای خاص می یابد و نمودی متناسب با این معرفت خواهد داشت؛ یعنی به شکل آرزوهای دراز و علاقه شدید به داشتن عمر طولانی در این نشأه مادّی بروز خواهد یافت. چنین انسانی علاقه دارد که در این دنیا و جهان مادّی جاودان باقی بماند؛ که چنین علاقه ای خود بیان گر چنان معرفتی است.
خداوند درباره چنین افرادی می گوید:
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أحْرَصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أشْرَکُواْ یَوَدُّ أحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ ألْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أن یُعَمَّرَ وَاللهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ؛ (2) و آنان را [این گونه] می یابی که حریص ترین مردم بر زندگی [دنیا] هستند و [نیز] از کسانی که مشرک اند هر یک از آنان دوست می دارد که کاش هزارسال عمر می کرد و این که عمر [دراز] پیدا کند او را از عذاب دور نخواهد ساخت و خداوند به آن [کاری] که می کنند بیناست.
برعکس، اگر انسان در پیمودن نردبان معرفت به نقطه ای بالاتر رسید و درباره خود و جهان به شناختی عمیق تر دست یافت و دریافت که زندگی دنیا در واقع مرحله گذرایی است از زندگی انسان و جنبه مقدّماتی دارد، به این زندگی دل نمی بندد؛ بلکه بیشتر به رسیدن به مراحل بالاتر می اندیشد و به کارهایی می پردازد که برای آخرت و آینده اش مفیدتر است. در این صورت نیز همان انگیزه حبّ بقا است که وی را به این کارها و عبادت ها و مجاهدت ها و ریاضت ها وامی دارد و سبب می شود تا در همه موارد معارض پشت به دنیا کند و روی به آخرت آورد.

پی نوشت ها :

1.انشقاق (84)، 6. ر. ک: ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 10، ص 191؛ سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 20، ص 360.
2.بقره (2)، 96. ر. ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 1، ص 230.

منبع : کتاب انسان سازی در قرآن